درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو وبلاگ
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 29
بازدید دیروز : 25
بازدید هفته : 143
بازدید ماه : 143
بازدید کل : 64279
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1



Untitled Document
دریافت کد خوش آمدگویی
عاشقانه




 

تنهایی را دوست ندارم ولی

 

 

 

 

زندگی به من آموخت

 

 

 

 

تنهایی بهتر از بودن با خیلی هاست ...

 

 

 

 

...............

 

 

 

 

می دونی دیگه دارم خسته میشم

 

 

 

 

همه تشویقم می کنن که تمومت کنم

 

 

 

 

می دونی تو همیشه تو رویاهاتی

 

 

 

 

چیزی از واقعیت نمی دونی

 

 

 

 

خیلی چیزایی ی بازیه

 

 

 

 

مثل عشقی که دوروبرت می بینی

 

 

 

 

شاید من عاشقت نباشم

 

 

 

 

ولی بیشتر از هر کی دوست دارم

 

 

 

 

و بازی ای در کار نیست

 

 

 

 

کاش می فهمیدی



شنبه 29 بهمن 1390برچسب:تنهایی, :: 17:56 ::  نويسنده : پرهام

 

ديـــرگـاهــيـســـت كه تـنـهــــا شـده ام ...


قـصــه غـــربـت فــــردا شـده ام
!


وسـعـــت درد فـقـط سهـــــم مـن اسـت
...


بـاز هـــم قـسـمــت غـمـهــــا شـده ام !


دگـر آيـيـنـه ز مـن بـيـخبـــر اسـت
...


كه اسيـــر شـــب  يـ ـ ــلـ ـ ـ ـ ـــــدا  شـده ام
!


مـن كه بـي تــاب شـقــــايـق بــودم
...


هــمــدم ســردي يـــخ هــا شـده ام
!


كـاش چـشـمــــان مـرا خـــــاك كـنـيـد
...


تـا نـبـيـنــم كه چـه تـنــهــــا شـده ام
...!!!

 



جمعه 21 بهمن 1390برچسب:اسیر شب یلدا, :: 10:3 ::  نويسنده : پرهام

 

ديـــرگـاهــيـســـت كه تـنـهــــا شـده ام ...


قـصــه غـــربـت فــــردا شـده ام
!


وسـعـــت درد فـقـط سهـــــم مـن اسـت
...


بـاز هـــم قـسـمــت غـمـهــــا شـده ام !


دگـر آيـيـنـه ز مـن بـيـخبـــر اسـت
...


كه اسيـــر شـــب  يـ ـ ــلـ ـ ـ ـ ـــــدا  شـده ام
!


مـن كه بـي تــاب شـقــــايـق بــودم
...


هــمــدم ســردي يـــخ هــا شـده ام
!


كـاش چـشـمــــان مـرا خـــــاك كـنـيـد
...


تـا نـبـيـنــم كه چـه تـنــهــــا شـده ام
...!!!

 



یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 16:36 ::  نويسنده : پرهام

 

سخت ترین زبان دنیا کدام است؟!

زبان‌های زیادی ادّعا شده که سخت‌ترین زبان دنیا هستند. قضاوت‌ها هم معمولاً بر دو پایه‌ی است…

زبان‌های زیادی ادّعا شده که سخت‌ترین زبان دنیا هستند. قضاوت‌ها هم معمولاً بر دو پایه‌ی است: راحتی یادگیری برای کودکانِ تازه به دنیا آمده و هم‌چنین میزانِ چالش برانگیزی یک زبان برای کسی که آن را می‌خواهد به عنوانِ زبان دوّم یاد بگیرد، صورت می گیرد.


یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:سخت ترین زبان دنیا کدام است؟, :: 16:31 ::  نويسنده : پرهام

 

خوب میدانم برای من کسی مثل تو نیست / خوب میدانم که روزی باز ناچارم به تو

میروم شاید دلت روزی گرفتارم شود / میروم اما گرفتارم ، گرفتارم به تو . . .




سه شنبه 6 دی 1390برچسب:میدانم, :: 19:21 ::  نويسنده : پرهام

راستی روسپی! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است !
مگر هردو از یک تن نیست؟
بفروش ! تنت را حراج کن… من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان، شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین.
(( فریدون فرخزاد ))



دو شنبه 5 دی 1390برچسب:نامه ای به یک,,,, :: 18:51 ::  نويسنده : پرهام

راستی روسپی! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است !
مگر هردو از یک تن نیست؟
بفروش ! تنت را حراج کن… من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان، شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین.
(( فریدون فرخزاد ))



دو شنبه 5 دی 1390برچسب:نامه ای به یک,,,, :: 18:51 ::  نويسنده : پرهام

 

حتما اين داستان رو بخونين

 

 

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . .

 

 

طبق معمول نظر فراموش نشه . . .



یک شنبه 4 دی 1390برچسب:, :: 20:5 ::  نويسنده : پرهام

سلام از امروز ميخوام توي وبلاگم داستانهاي قشنگ و جالب بزار  

نظرتون رو درباره ي داستان ها بيان كنيد 

جون من نظر يادتون نره

 

زن سردش شد. چشم باز كرد. هنوز صبح نشده بود. شوهرش كنارش نخوابيده بود. از رخت‌خواب بيرون رفت.

 باد پرده‌ها را آهسته و بي‌صدا تكان مي‌داد. پرده را كنار زد. خواست در بالكن را ببندد. بوي سيگار را حس كرد. به بالكن رفت. شوهرش را ديد. در بالكن روي زمين نشسته بود و سيگاري به لب داشت. سوز سرما زن را در خود فرو برد و او مچاله‌تر شد. شوهر اما به حال خود نبود. در اين بيست سالي كه با او زندگي مي‌كرد، مردش را چنين آشفته و غمگين نديده بود. كنارش نشست.

- چيزي شده؟

جوابي نشنيد.

-با توام. سرد است بيا بريم تو. چرا پكري؟

 باز پرسيد. اين بار مرد به او نگاهي كرد و بعد از مكثي گفت.

- مي‌داني فردا چه روزي است؟

-نه. يك روز مثل بقيه‌ي روزها.

-بيست سال پيش يادت هست.

مرد گفت.

زن ادامه داد.

- تازه با هم آشنا شده بوديم.

-مرد گفت: بله.

سيگارش را روي زمين خاموش كرد و ادامه داد.

-اما بيست سال پيش، پدرت به ماجراي من و تو پي برد. مرا خواست.

- آره، يادم هست، دو ساعتي با هم حرف زديد و تو تصميم گرفتي با من ازدواج كني.

- مي‌داني چه گفت؟

-نه. آنقدر از پيشنهاد ازدواجت شوكه شدم كه به هيچ چيز ديگري فكر نمي‌كردم.

 مرد سيگار ديگري روشن كرد و گفت.

-به من گفت يا دخترم را بگير يا كاري مي‌كنم كه بيست سال آب‌خنك بخوري؟

- و تو هم ترسيدي و با من ازدواج كردي؟

زن با خنده گفت.

-اما پدرت قاضي شهر بود. حتما اين كار را مي‌كرد.

 زن بلند شد.

 گفت من سردم است مي‌روم تو.

به مرد نگاهي كرد و پرسيد:

-حالا پشيماني؟

 مرد گفت. نه.

 زن ادامه نداد و داخل اتاق شد.

 مرد زيرلب ادامه داد. فردا بيست سال تمام مي‌شد و من آزاد مي‌شدم. آزادِ آزاد

 



یک شنبه 4 دی 1390برچسب:, :: 18:24 ::  نويسنده : پرهام

 

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

 

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

 

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

 

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

 

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی

 

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

 

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح

 

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

 

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

 



پنج شنبه 1 دی 1390برچسب:خواهم که جاودانه بنالم به دامنت, :: 9:48 ::  نويسنده : پرهام

 

برای رسیدن به تو سوگندها نوشتم بروی گلبرگ های زیبای گل شقایق و حال برای رسیدن به جدایی اشکم را با یاد تو می ریزم و عشقم را با یاد شقایق پرپر می کنم تا فراموش کنم لحظه های با تو بودن را

 



دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:, :: 19:30 ::  نويسنده : پرهام

 

عشق نمي پرسه اهل کجايي ، فقط ميگه تو قلب من زندگي مي کني . عشق نمي پرسه چرا دور هستي فقط ميگه هميشه با من هستي . عشق نمي پرسه که دوستم داري فقط ميگه : دوستت دارم


یک شنبه 27 آذر 1390برچسب:, :: 21:25 ::  نويسنده : پرهام

 

عشق تنها ميکروبي است که از راه چشم سرايت مي کند



یک شنبه 27 آذر 1390برچسب:, :: 18:13 ::  نويسنده : پرهام

 

عشق دو دستي تقديم نمي شود پس براي انکه به دستش بياري کوشش کن

 



یک شنبه 27 آذر 1390برچسب:, :: 18:12 ::  نويسنده : پرهام

از قلبم پرسیدم فرق عشق و دوستی چیه؟

قلبم جواب داد: کار من تامین خون بدنه

سوالای چرت و پرت از من نپرس !



شنبه 26 آذر 1390برچسب:, :: 14:45 ::  نويسنده : پرهام


شنبه 26 آذر 1390برچسب:, :: 14:42 ::  نويسنده : پرهام

هرگز نديدم بر لبي لبخند زيباي تو را هرگز نمي گيرد کسي در قلب من جاي تو را



جمعه 25 آذر 1390برچسب:, :: 20:30 ::  نويسنده : پرهام


جمعه 25 آذر 1390برچسب:, :: 19:42 ::  نويسنده : پرهام

 

انقدر از زندگاني دلگير و دلسردم که روزي اگر بميرم مر گ خود را جشن مي گيرم

 



چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:, :: 15:17 ::  نويسنده : پرهام

 

اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت این منم چون گل یاس نشستم سر راهت تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم اگه عاشقی یه درده چه کسی این درد ندیده تو بگو کدام عاشق رنج دوری ندیده اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهیم میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم



یک شنبه 20 آذر 1390برچسب:, :: 22:32 ::  نويسنده : پرهام

هر وقت که دل کسي رو شکستي روي ديوار ميخي بکوب تا به يادت باشه که دلشو شکستي هر وقت که دلشو بدست اوردي ميخ را از روي ديوار در بيار اخه دلشو بدست اوردي اما چه فايده جاي ميخ که رو ديوار مونده



یک شنبه 20 آذر 1390برچسب:, :: 22:31 ::  نويسنده : پرهام

 

روز اول گل سرخي برام اوردي گفتي براي هميشه دوستت دارم روز دوم گل زردي برايم اوردي گفتي دوستت ندارم روز سوم گل سفيدي برايم اوردي و سر قبرم گذاشتي و گفتي منو ببخش فقط يه شوخي بود



یک شنبه 20 آذر 1390برچسب:, :: 22:15 ::  نويسنده : پرهام

 

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟

زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.

آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق هست موفقیت و ثروت هم هست .آری… با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید



یک شنبه 20 آذر 1390برچسب:, :: 17:1 ::  نويسنده : پرهام

 

هيچ کس اشکي براي ما نريخت. ... هر که با ما بود از ما مي گريخت ..... چند روزي هست حالم ديدنيست ..... حال من از اين و آن پرسيدنيست ...... گاه بر روي زمين زل مي زنم ...... گاه بر حافظ تفاءل مي زنم ...... حافظ ديوانه فالم را گرفت ..... يک غزل آمد که حالم را گرفت ...... ما زياران چشم ياري داشتيم ...... خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم

 



یک شنبه 20 آذر 1390برچسب:, :: 16:35 ::  نويسنده : پرهام

کجایي اي يار قديمي          ديگه نيستي تا ببينيستاره

ستارهببيني دلم شکسته             جاي تو غربت نشستهستاره

ستارهمگه قول نداده بودي       يه عمری پيشم بمونيستاره

ستارهاين رسم وفا نيست   دل  شکستن که گنا نیستستاره

ستارهاما تو دل نه شکستي              زدي قلبمو شکستيستاره

ستارهنمی خوام بگم بمونی             اینو گفتم تا بدونیستاره

ستارهرنگین کمانه من یه رنگه            زندگی بی تویه رنجهستاره

ستارهدردی که دارو نداره             به تو مرهمی ندارهستاره

ستارهمرهم قلبهای خسته جای              تو غربت نشستهستاره

یادت باشه رنگین کمان پاداشه کسی

است که تا آخرین قطر زیر بارون بمونه



یک شنبه 20 آذر 1390برچسب:, :: 13:48 ::  نويسنده : پرهام

 

اگه این روزا حس كردی توی قلبت بجای صدای "تاپ تاپ "صدای اره و تیشه میاد نترس! مریض نشدی "من دارم توی دلت واسه خودم یك كلبه می سازم

 

www.taranome-ashk.blogfa.comwww.taranome-ashk.blogfa.comwww.taranome-ashk.blogfa.comwww.taranome-ashk.blogfa.comwww.taranome-ashk.blogfa.comwww.taranome-ashk.blogfa.comwww.taranome-ashk.blogfa.com

mahan_online



یک شنبه 20 آذر 1390برچسب:, :: 13:31 ::  نويسنده : پرهام

 

می گفت عا شقم ، دوستش دارم و بدون او هيچم و برای او زنده هستم...
او رفت و تنها ماند ....
زندگی کرد و معشوق را فراموش کرد...
از او پرسیدم از عشق چه می دانی ؟ برایم از عشق بگو....
گفت:عشق اتفاق است بايد بشينی تا بیفتد!!!
گفت:عشق آسو دگيست ,خيال است...خيالی خوش...
گفت:ماندن است ....فرو رفتن در خود است....
گفت:خواستن و گرفتن و برای خود کردن است....
گفت: عشق ساده ست ، همين جاست دم دست و دنيا پر شده از عشقهای زود....
گفت: عشق دروغی بیش نیست....

 

گفتم: تو عاشق نبودی و نیستی........
گفتم:عشق یک ماجراست ، ماجرایی که باید آن را بسازی....
گفتم:عشق درد است ...
گفتم:عشق رفتن است عبور است ، نبودن است...
گفتم: عشق تضاد است....
گفتم:عشق جستجوست ، نرسیدن است...... نداشتن و بخشیدن است....
گفتم:عشق آغاز است , دیر است و سخت است....
گفتم:عشق زندگیست ولی از یه نوع دیگه.....

به فکر فرو رفت و گفت عاشق نبوده ام ...
گفتم عشق راز است ....
راز بین من و توست و بر ملا نمی شود ....
هیچ وقت پایان نمی یابد . مگر به مرگ.....
آهی سردی کشید....
دیگه هیچی نگفت....
سرشو انداخت پائین و آروم از پیشم رفت.....



شنبه 19 آذر 1390برچسب:, :: 22:8 ::  نويسنده : پرهام

 

آموختم که ....

 

من عشق را از انعکاس مهتاب در حوض مادر بزرگ آموختم

 

من ایثار را از قلب خورشید در آسمان صحرا آموختم

 

من زندگی را از امواج طوفانی شب دریا آموختم

 

من محبت را از قطره های باران بر علفزار آموختم

 

من صداقت را از یک رنگی ابر های سفید آموختم

 

من وفا را از کبوتران بر شاخه های خشکیده آموختم

 

من گذشت زمان را از چشم های منتظر آموختم

 

من عطش را از چکاوک های خانه همسایه آموختم

 

من ایمین را از کودکان معصوم آموختم

 

و من آموختم هر چه را که می خواهم فقط از معبود یکتا بخواهم 



جمعه 18 آذر 1390برچسب:, :: 10:3 ::  نويسنده : پرهام

 

www.taranome-ashk.blogfa.comwww.taranome-ashk.blogfa.comwww.taranome-ashk.blogfa.comیادته بهم گفتی که شب بی اعتباره ... www.taranome-ashk.blogfa.comwww.taranome-ashk.blogfa.comwww.taranome-ashk.blogfa.com

بودن و نبودنش فرقی نداره ...

تو قسم خورده بودی با من می مونی ...

www.taranome-ashk.blogfa.comدیگه اسمت واسه من یه یادگاره ...www.taranome-ashk.blogfa.com

خاطرات عشق پاره تو دلم چه موندگاره ...

قاب چشمای سیاهت عمریه که رو دیواره ...

www.taranome-ashk.blogfa.comتو شبای بی ستاره دل من هواتو کرده ..www.taranome-ashk.blogfa.com

www.taranome-ashk.blogfa.com

www.taranome-ashk.blogfa.comwww.taranome-ashk.blogfa.comwww.taranome-ashk.blogfa.comجای خالیتو می بینه ولی باز باور نداره ...www.taranome-ashk.blogfa.comwww.taranome-ashk.blogfa.comwww.taranome-ashk.blogfa.com



جمعه 18 آذر 1390برچسب:, :: 9:51 ::  نويسنده : پرهام

 

love



جمعه 18 آذر 1390برچسب:, :: 9:37 ::  نويسنده : پرهام

 

دوستتwww.taranome-ashk.blogfa.com

 

www.taranome-ashk.blogfa.com دارم را من        

 

   دل آويزترين شعر جهان www.taranome-ashk.blogfa.com

 

www.taranome-ashk.blogfa.comیافته ام این گل سرخ من است    

 

دامني پركن از اين گل كه بري خانهwww.taranome-ashk.blogfa.com

 

www.taranome-ashk.blogfa.com دشمن که فشانی به دوست راز خوشبختی   

 

هركس به پراكندن اوست تو هم اي خوب من اينwww.taranome-ashk.blogfa.com

 

www.taranome-ashk.blogfa.com نكته به تكرار بگو اين دل آويزترين شعر جهان را همه

 

 وقت نه به يك بار و به ده بار به صد بار بگو دوستت دارمwww.taranome-ashk.blogfa.com

 

www.taranome-ashk.blogfa.com را با من بسيار بگو دوستم داري را از من بسيار بپرس



جمعه 18 آذر 1390برچسب:, :: 9:36 ::  نويسنده : پرهام

زندگی زيباست زشتی ‌های آن تقصير ماست

در مسيرش هرچه نازيباست آن تدبير ماست

زندگي آب رواني است روان مي‌گذرد..........

آنچه تقدير من و توست همان می ‌گذرد



پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:, :: 7:27 ::  نويسنده : پرهام

 

 

ای کـاش بــودی ...

تـا می دیدی که چگونه ثــانیه هـای بی تــو بـودنـم دقیقـه می شونـد !

ای کـاش بــودی ...

و می دیدی که چگـونه چشمـانم از ته دل فریـاد می زنند و ... 

ای کـاش بــودی و می دیدی ...

که چگونه بیقـرار تــوام ...

بیقـرار تــویی که لحظه ای از عمرت را به سـالهـا خواستم نـدادی !

بیقـرار تــوام که واژه ی انتــظار را بـرایـم همیشگی کردی !

و خستـه ام از همیشه ای که همیشه تـــو را در آن نخواهـم داشت ...!



پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:, :: 7:18 ::  نويسنده : پرهام

 

 بنام انکه اشک راآفريد تا آتش جنگلهاي عشق را خاموش کند



پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:, :: 6:49 ::  نويسنده : پرهام

از دل كوچه گذشتم از میون جاده ی خیس
این مسیر بدون برگشت كه واسم هیچ آشنا نیست
میخوام آرامش بگیرم من كه تو غصه اسیرم
حق من نیست مثل سایه توی تنهایی بمیرم...



چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, :: 19:33 ::  نويسنده : پرهام

 

کاش می دانستی
که در این غربت شبهای نیاز

این دل من به امیدی زنده است

کاش می دانستی

غم و تنهایی و این راز نیاز

هر دم از یاد توام پاینده است

باز من تنهایم

و دراین تنهایی

همه دم یاد توام

همه غم های توام

عشق تو چون کوه است

و من آن فرهادم

عاقبت می میرم

در دل کوه بلند عشقت

کاش می دانستی

کاش می دانستی
. . . . . .



چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, :: 19:13 ::  نويسنده : پرهام

من کلبه خوشبختی تو را روزی با گلهای عشقم فرش خواهم کرد

و قشنگترین لحظه هایم را به پای ساده ترین دقایقت خواهم ریخت

تا بدانی عاشق ترین پروانه ات خواهم ماند ...
 



چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, :: 18:57 ::  نويسنده : پرهام

 

پاییز را دوست دارم...

بخاطر غریب و بی صدا آمدنش

بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش

بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش

بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش

 بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی

بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها

بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش

 بخاطر شب های سرد و طولانی اش

بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام

بخاطر پیاده روی های شبانه ام

           بخاطر بغض های سنگین انتظار

بخاطر اشک های بی صدایم

بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام

بخاطر معصومیت کودکی ام

بخاطر نشاط نوجوانی ام

بخاطر تنهایی جوانی ام

بخاطر اولین نفس هایم

بخاطر اولین گریه هایم

بخاطر اولین خنده هایم

بخاطر دوباره متولد شدن

بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر

بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه

بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه

بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش

پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز

و من عاشقانه پاییز را دوست دارم...

 



چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, :: 16:27 ::  نويسنده : پرهام

 

بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم



چهار شنبه 9 آذر 1390برچسب:, :: 19:59 ::  نويسنده : پرهام

 

هميشه به من مي گفت زندگي وحشتناک است ولي يادش رفته بود که به من مي گفت تو زندگي من هستي روزي از روزها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه خورشيد در اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا باراني بود و خورشيدي در اسمان معلوم نبود شبي از شبها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه ستاره هاي اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا ابري بود وستاره اي در اسمان نبود خواستم براي از دست دادنش قطره اي اشک بريزم ولي حيف تمام اشکهايم را براي بدست اوردنش از دست داده بودم



چهار شنبه 9 آذر 1390برچسب:, :: 13:44 ::  نويسنده : پرهام

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد