درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید پيوندها
نويسندگان
عاشقانه
تنهایی را دوست ندارم ولی
زندگی به من آموخت
تنهایی بهتر از بودن با خیلی هاست ...
...............
می دونی دیگه دارم خسته میشم
همه تشویقم می کنن که تمومت کنم
می دونی تو همیشه تو رویاهاتی
چیزی از واقعیت نمی دونی
خیلی چیزایی ی بازیه
مثل عشقی که دوروبرت می بینی
شاید من عاشقت نباشم
ولی بیشتر از هر کی دوست دارم
و بازی ای در کار نیست
کاش می فهمیدی
ديـــرگـاهــيـســـت كه تـنـهــــا شـده ام ...
جمعه 21 بهمن 1390برچسب:اسیر شب یلدا, :: 10:3 :: نويسنده : پرهام
ديـــرگـاهــيـســـت كه تـنـهــــا شـده ام ...
سخت ترین زبان دنیا کدام است؟!زبانهای زیادی ادّعا شده که سختترین زبان دنیا هستند. قضاوتها هم معمولاً بر دو پایهی است… زبانهای زیادی ادّعا شده که سختترین زبان دنیا هستند. قضاوتها هم معمولاً بر دو پایهی است: راحتی یادگیری برای کودکانِ تازه به دنیا آمده و همچنین میزانِ چالش برانگیزی یک زبان برای کسی که آن را میخواهد به عنوانِ زبان دوّم یاد بگیرد، صورت می گیرد.
یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:سخت ترین زبان دنیا کدام است؟, :: 16:31 :: نويسنده : پرهام
خوب میدانم برای من کسی مثل تو نیست / خوب میدانم که روزی باز ناچارم به تو میروم شاید دلت روزی گرفتارم شود / میروم اما گرفتارم ، گرفتارم به تو . . .
راستی روسپی! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است ! راستی روسپی! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است !
حتما اين داستان رو بخونين
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
طبق معمول نظر فراموش نشه . . . سلام از امروز ميخوام توي وبلاگم داستانهاي قشنگ و جالب بزار نظرتون رو درباره ي داستان ها بيان كنيد جون من نظر يادتون نره
زن سردش شد. چشم باز كرد. هنوز صبح نشده بود. شوهرش كنارش نخوابيده بود. از رختخواب بيرون رفت. باد پردهها را آهسته و بيصدا تكان ميداد. پرده را كنار زد. خواست در بالكن را ببندد. بوي سيگار را حس كرد. به بالكن رفت. شوهرش را ديد. در بالكن روي زمين نشسته بود و سيگاري به لب داشت. سوز سرما زن را در خود فرو برد و او مچالهتر شد. شوهر اما به حال خود نبود. در اين بيست سالي كه با او زندگي ميكرد، مردش را چنين آشفته و غمگين نديده بود. كنارش نشست. - چيزي شده؟ جوابي نشنيد. -با توام. سرد است بيا بريم تو. چرا پكري؟ باز پرسيد. اين بار مرد به او نگاهي كرد و بعد از مكثي گفت. - ميداني فردا چه روزي است؟ -نه. يك روز مثل بقيهي روزها. -بيست سال پيش يادت هست. مرد گفت. زن ادامه داد. - تازه با هم آشنا شده بوديم. -مرد گفت: بله. سيگارش را روي زمين خاموش كرد و ادامه داد. -اما بيست سال پيش، پدرت به ماجراي من و تو پي برد. مرا خواست. - آره، يادم هست، دو ساعتي با هم حرف زديد و تو تصميم گرفتي با من ازدواج كني. - ميداني چه گفت؟ -نه. آنقدر از پيشنهاد ازدواجت شوكه شدم كه به هيچ چيز ديگري فكر نميكردم. مرد سيگار ديگري روشن كرد و گفت. -به من گفت يا دخترم را بگير يا كاري ميكنم كه بيست سال آبخنك بخوري؟ - و تو هم ترسيدي و با من ازدواج كردي؟ زن با خنده گفت. -اما پدرت قاضي شهر بود. حتما اين كار را ميكرد. زن بلند شد. گفت من سردم است ميروم تو. به مرد نگاهي كرد و پرسيد: -حالا پشيماني؟ مرد گفت. نه. زن ادامه نداد و داخل اتاق شد. مرد زيرلب ادامه داد. فردا بيست سال تمام ميشد و من آزاد ميشدم. آزادِ آزاد
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق آزار این رمیده ی سر در کمند را بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت تو آسمان آبی آرامو روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب
پنج شنبه 1 دی 1390برچسب:خواهم که جاودانه بنالم به دامنت, :: 9:48 :: نويسنده : پرهام
![]() ![]() |